:: IRAN - Pen and Paper Roleplaying Games ::

Quote of the Week
- Village people: "A witch! Burn her!"
- PC: "I'm not a witch, I'm a cleric, blessed by the gods!"
- Village people: "Burn the blasphemous witch!"
Alireza
Nick Name: Emrause the Dark
Age: 36
Race: Half Elf (Drow)
Class: Ranger
Attribute: Game Master
Experience: 22 years
Title: GOD!
Games: AD&D, Stormbringer, Star Wars, Cyberpunk, Call of Cthulhu, Shadowrun, COPS, RIFTS, BaSIC, Bubblegum Crisis, MEGA2 and...
Contact: emrause@gmail.com
Alvand
Nick Name: Ragnarok
Age: 20
Race: Half Elf
Class: Warrior/Thief
Attribute: Game Master
Experience: 2 years
Title: Agonist
Games: AD&D, Cyberpunk, M&M, Shadowrun, Call of Cthulhu
Contact: legendux@gmail.com
Farbod
Nick Name: Aidan
Age: 20
Race: Human
Class: Mage
Attribute: Player
Experience: unknown
Title: un-expectable
Games: AD&D
Contact: farbod.ww@gmail.com
Braggen Brickler
Ranger: Level 12
Race: Half-Elf Green
Age: 57 / Alignment: C.G.
> Strength: 16
> Intelligence: 12
> Wisdom: 14
> Dexterity: 18
> Constitution: 15
> Charisma: 16
- H.P.: 71 / A.C.: -2 / THAC0: 9
Armor:
> Elven Chainmail +3
Weapon:
> Sunblade (Bastard Sword)
- +3/+5 vs undead
- Ego: 16 Int: 12
- Sword Alignment: Chaotic Good
- Sunray 1/day
- Turn Undead (Ranger Level)
- Flame (Dmg: +1)
> Wind Force (Long Bow)
- +3/+3 Knock Target Back
Equipment:
> Elven Cloak
> Elven Boots
> Ring of Regeneration 1pt/Tour
Emrause the Dark
Fighter/Thief/Mage: 15/17/12
Race: Half-Elf Drow
Age: 89 / Alignment: C.N.
> Strength: 12
> Intelligence: 16
> Wisdom: 13
> Dexterity: 17
> Constitution: 15
> Charisma: 18
- H.P.: 53 / A.C.: -1 / THAC0: 6
Armor:
> Bracelet of Defense: A.C.: 2
Weapon:
> Crystal Sword (Bastard Sword)
- +3/+3 Sharpness
- Ego: 12 Int: 12
- Sword Alignment: Chaotic Neutral
- Flame (Dmg: +1)
- Dancing Sword
> Fire Rain (Long Bow)
- +3/+3 Fire Arrows
Equipment:
> Cloak of Displacement
> Gem of mass charming
> Ring of Teleportation
> Glasses of True Vision
> Robe of Archmage
Other things
Lorem ipsum dolor sit amet, consectetuer adipiscing elit. Duis ligula lorem, consequat eget, tristique nec, auctor quis, purus. Vivamus ut sem. Fusce aliquam nunc vitae purus.
Thursday, October 1, 2009
Gossip from Orcs - The Dungeon

The Dungeon
نمی دونم تا حالا اسم The Dungeon رو شنيدين يا نه! برای همه Monster ها اين مکان يک بهشت است! جايی که همه در صلح و صفا زندگی می کنند و از دست ماجراجوهای احمق در امان هستند. خيلی وقته که خيلی از ما ها فکر رفتن به اونجا رو می کنيم.. ولی از اينکه ديگه گوشت آدميزاد ممکنه به ندرت گيرمون بياد ناراحتيم. چند وقت پِش يه نامه از ِکی از دوستان قديمی گرفتم که رفته بوده انوجا و الان مستقر شده... ميگه که خيلی خوبه و دوستان بسياری پيدا کرده که ِکی از آنها يه اژدهای پيره! ميگه که هر شب براشون از ماجراهاش و گنجينه هاش صحبت می کنه... آخرش هم در يک نبرد چون يکی از چشماش کور شده تصمِم گرفته بياد اينجا... در حال حاضر دفتردار اينجاست و به خاطر سن زيادش خيلی بهش احترام ميذارن... ميگه که جزء اولين کسايی بوده که اينجا اومده و تقريبا همه رو به اسم می شناسه... ميگه که صاحب Dungeon يه نگهبان خصوصی داره که هيچ کس جرات نداره حتی اسمش رو بياره چون ميگن که اگر اسمش رو بياری ظاهر ميشه و اگر اربابش نباشه طرف رو جا در جا ترتيبش رو ميده...
فقط گولوک بزرگ می دونه جريان چيه! خيلی از آدمها رو شنيديم که برای فتح Dungeon رفتن... ولی هيچکدومشون بر نگشتن بغير از زاک پير... اونم فکر کنم به خاطر اين بوده که نصفه هم نژاد ما بوده.. به هر حال تاوونم حاظر نشده يک کلمه در مورد اونجا حرف بزنه! البته ياد آور ميشم که زبونشو اونجا بريدن!

تا بعد

Labels:

posted by Alireza @ 20:24   1 comments

Gossip from Orcs! - Sword of Destiny
شمشير سرنوشت
در داستانها مت خيلی اسم اين شمشير رو شنيده بوديم ولی تا موقع اين داستان نديده بوديمش! يه شب سرد زمستانی که به بی غذايی هم خورده بوديم يه مسافری در حوال قبيله ما ديده شد! طبق معمول رفتيم که شکارش کنيم. همه دور تا دورش رو گرفتيم و داشتيم بهش حمله می کرديم که ناگهان شمشيرش را از کمر کشيد... البته ما جا نخورديم! بعضی ها از خودشون دفاع می کنن! البته برای گوشت بدنشون بده که استرس باعث می شه کمی گوشت سفت بشه!!! ولی درست در لحظه ای که قصد حمله داشتيم صدايی بلند شد!
- من شمشير سرنوشت هستم... مواظب خودتان باشيد...
همگی اسم شمشير سرنوشت را شنيده بوديم... کلی ترسيديم... همه می دونستيم که اين شمشير قدرت بسيار خاصی داره... اون يارو هم که شمشير را در دست داشت با شنيدن اين صدا کلی روحيه گرفت و با چشمان خشمگين و شمشيرش همه ما را تحديد می کرد... رئيسمون که می ديد اوضاع خيلی خرابه ناگهان شمشيرش را پايين آورد و زانو زد و گفت:
- ای شمشير ما به تو و اين مسافر غريب امان می دهيم... فقط جان ما را به ما ببخش...
ولی ناگهان دوباره شمشير به صدا در آمد که:
- من شمشير سرنوشت هستم... ولی اين مرد که هم اکنون ارباب من است اصلا شمشير باز خوبی نيست!
اولش همه متعجب به هم ديگه نگاه می کرديم و اون يارو هم هی يه چيزای نا مفهومی به شمشير می گفت... بعدش هم رئيسمون بلند شد و گفت:
- ای شمشير پس نيروهای جادويی تو چی؟
يارو هم به يهو به حرف اومد و گفت:
- آره... آره شمشير... با آتش جهنم همشوونو بسوزون...
ولی در عوض شمشير گفت:
- اين حرفا نيست... قدرت من تنها در اين است که از يک لبه بکشم و از لبه ديگر بدون کشتن ببرم...

خلاصه بگم که اون شب شام خوبی خورديم... شمشير هم شده وسيله سرگرمی بچه ها که گهگاهی حيواناتی رو که زنده شکار می کنيم با اون دو قسمت می کنن و بين ودشون تقسيم می کنن. حتی يکی هست که يه نصفه بالاتنه آدميزاد زنده تو خونه نگهداشته و کلی با حرفاش سرگرم ميشه! من خودم منتظرم که يه داستانگو گير بيارم چون از اينکه شبها يکی برام داستان بگه و من بخوابم خيلی خوشم مياد...

تا بعد

Labels:

posted by Alireza @ 20:16   0 comments

Gossips from Orcs!
خاطرات...!!!
هميشه وقتی ميريم شکار ياد يکی از دوستام می افتم... به طرز عجيبی تو شکار مهارت داشت... هميشه با خودش يه خرگوش خام می آورد و وقتی به جايی می رسيديم که قرار بود تله بذاريم خرگوش رو تو جهت باد کباب می کرد... اين سيستمش ردخور نداشت... هميشه يه دسته ماجراجوی تازه کار رو به طرف خودش می کشيد... بعدش هم که با ذوق و شوق می ديدند که خرگوش صاحب نداره می ريختن سرش و شروع به خوردن می کردن... وقتی به دوستم می گفتم که چرا يه خرگوش حروم می کنی که آدم بگيريم هميشه در جواب می گفت...
- چرا ميگي حروم؟ حروم نمی کنم... نه تنها آدما سريعتر در دسترس قرار ميگيرن... بلکه وقتی شکارشون می کنيم هم آدمه رو ميخوريم و هم خرگوشه رو... مگه نيست که آدما خرگوشه رو می خورن؟؟

نه! خداييش کارش درسته! يه همچين کسی کم گير مياد... بايد واقعا به چنين کسی آفرين گفت... کيه که بتونه به اين قشنگی ثابت کنه هيچ چيز توی دنيا حروم نميشه؟ مخصوصا چيزای خوراکی!!

تا بعد...

Labels:

posted by Alireza @ 20:08   0 comments

Previous Post
Archives
Links
Counter

Subscribe to
Posts [Atom]